سر پیری سپیدی گشته ریشم
گهی صباغ پندی کرده پیشم
سبیل و ریش بسپردم به دستش
به درد و غم کشان گردیده نیشم
***
بدیدم موس سر ، رنگش پریده
دل از عطار را برگش خریده
زده بر موی سر ریش و سبیلم
ورم کرده رخ و صورت و دیده
***
سپردم ریش خود تیشه زدند را
سفیدی از تهش ریشه زدند را
به ناگه درد و زاری سرخ رو زد
پشیمانم گل از بیشه زدند را
***
سر و صورت نزن عشقش همین است
نگو آرایش و درمان کمین است
اگر اهل تبحّر باشی ای دوست
ببُر موی سرت تا نازنین است
***
میازار جانی به قدرت کشان
نشانید قهرش به ندرت گران
چو سیلی خروشان بپوشد تو را
چو یک روز ماند به عمرت نشان
***
صبور و غیور و جهان بین باش
امین ووزیر و رمان چین باش
چو فرسوده گردد تن و قدرتت
چراغ نهان قوم و آیین باش
***
اگر دوست داری بشی شادمان
هم و قصه با هم نهی در مکان
به ترتیب تاثیر قبری بکن
یکایک به خاک افکنی در زمان
***
مده سر نخ عنان زندگی را
به هر کس باختی در بردگی را
چنان آزرده گردی در نهایت
فسار اسب خود گم گشتی در جا
***
حدیثی هست خواندم از امامان
دو تاثیر است ظاهر از عزیزان
درون رخ شود در جمع پیدا
ویا در گفته اش حس از گناهان
***
بپیما راه خود با راهنما را
بکش شادی و غم در شب نما را
خدا در آسمان و دشت و صحرا
قرار داده نشانی رهگشا را
***
خدا زیبنده ی هر عابدی هست
خدا فرهیخته ی هر مومنی هست
جهان انسان طبیعت دشت و دریا
اساس شادی هر زاهدی هست
***
خدا جن و فرشته آفریده
خدا نسناس زنده آفریده
من و تو زنده ایم در خوبی و بد
جهان با این نکویی آفریده
***
بکش مهر لطافت سر یتیمی
کمک کن زنده ای دلبر رحیمی
نمی ارزد به چندی عمر کردن
همین ارزش وزد از هر نسیمی
***
نزن با هر کسی حرفت به فریاد
صبور و خویشتن داری به هر داد
اگر دیدی طرف دیوانه گشته
سکوت و ترک صحنه گردد آزاد
***
صداقت بخشش و علم و امانت
چو مهتابی زند راه زمانت
بکار آن ریشه ی مهرت به هر دشت
تو سبزینه کشد عمر جهانت
جاسم ثعلبی (حسّانی) 08/02/1391
:: برچسبها:
پندها و اندرزها ,
:: بازدید از این مطلب : 1904
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4